سلام.
در فایل زیر:
اسلاید فیزیک الکتریسیبته-9-9 و 19-9-92.
اسلاید اصول پرستاری از ابتدا تا فشار خون.
اسلاید اصول پرستاری مبحث دارو ها .
اسلید اصول پرستاری درمان وریدی و ... تا 19-9-92.
یک فیلم از دفاع مقدس و یک فیلم از مبحث فشار خون.
در ضمن :
یکشنبه 24-9-92 آناتومی تنفس امتحانه.ارفاقی 1 ، برای امتحان قبلی.
آقایان پنجشنبه 28-9-92 تست کوپر و شنا دارن.
امتحان جزوه تربیت بدنی چهار شنبه 27-9-92.
شنبه اصول پرستاری پراتیک،سه شنبه *۳-۱۰-۹۲*اصول پرستاری کوییز!
سه شنبه *۲۶-۹-۹۲*اتاق عمل داریم.
هفته بعد فیزیولوژی *۱-۱۰-۹۲*نمی آیییییم!
۱۵ آذر، سالروز شهادت شهید احمد کشوری بود. به همین مناسبت چند خاطره کوتاه از این شهید دلاور را میخوانیم:
کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد.
صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم.
یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد.
مى گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند.(به نقل از مادر شهید)
در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت:
آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در
دلم، تنگ نکنند.
***********
یک شب که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن
شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی میگفت:
من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم، یکی دیگر میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم. یکی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم.
شهید کشوری گفت: من همه اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم
و گفت: من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه بنیصدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.
شیعیان!
به پا خیزید که جشن مولود پنجم، آسمان را ستاره باران کرده و زمین را نورافشان .
امروز، قاصدک ها پیام آور تبریک عید هستند؛
*تبریک میلاد پنجمین مولود زمین و آسمان به تمام شیعیان*
امام باقر علیه السلام :
مبادا فرصت هاى به دست آمده را از دست بدهى که در این میدان آن که وقت را ضایع کند، زیان مى بیند.
(تحف العقول: ۲۱۳)
سلام.
در فایل زیر ۳ کلیپ دفاع مقدس,یک کلیپ در مورد فشار خون,کل اسلاید اصول پرستاری و اسلاید میکروب شناسی هست.
سلام دوستان عزیز. خسته نباشید.
به دلیل استقبال بی نظیر شما از پست وصیت نامه انیشتین ()این بار وصیت نامه ''سر چارلز اسپنسر چاپلین"به دخترش" جرالدین"رو براتون گذاشتم ،امیدوارم نظرتون رو جلب کنه
جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه... این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.
من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند.
دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است...روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.
از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد...اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است...
دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند...برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
*لطفا برای خواندن ادامه متن،مشاهده ی امضا وچند عکس دیگر از چاپلین به ادامه مطلب بروید
روزی روزگاری عباس صفوی با اندرونی خود سخت عصبانی شده و خشمگین می شود.در پس غضب او دخترش سرای را ترک کرده و شب به خانه باز نمی گردد.شاه بر ناموس خود که از زیبایی خیره کننده ای بهره داشت سخت به وحشت می افتد.ماموران تجسس در تمام شهر به تکاپو می افتند ولی اورا نمی یابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه ی طلاب شده و از قضا وارد حجره ی"محمد باقر استرآبادی"که جوانی فاضل بود می شود.
چون از ماجرا خشمگین بود در حجره را می زند و بدون مقدمه وارد حجره می شود و می گوید:از بزرگ زادگان شهرم و خانواده ام صاحب قدرت،اگر از ماندنم امشب ممانعت کنی تورا به سیاست سختی دچار می سازم!
جوان از ترس می پذیرد و دختر پس از صرف شام به خواب می رود.
وسوسه به جوان حمله می کند.اودر اوج جوانی و شهوت است.آتش غریزه شعله می کشد،آتشی که سنگ را متلاشی می کند.
ساعاتی بعد ماموران به مدرسه می رسند.احتمال بودن دختر را آنجا نمی دهند.اما ناگهان فریاد دختر از حجره جوان نظرشان را جلب می کند!!!
لطفا برای دنبال کردن داستان به ادامه مطلب بروید...
ادامه مطلب ...*در اینجا قسمتی از وصیت نامه انیشتین،پایه گذار اصلی فیزیک مدرن و کاشف نسبیت رو باهم مرور میکنیم:
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند …
نظر یادتون نره.