شاید این پست زیاد ربطی به حال و هوای این روزا نداشته باشه ولی واقعا خیلی بی معرفتی که یه بار هم از اسطوره ها و قهرمان های زندگی مون تو وبلاگ یادی نکرده باشیم.....این چند جمله تقدیم به همه پدرای دنیا
.
.
.
خورشید هر روز دیرتر از پدرم از خواب برمی خیزد ولی زودتر از او به خانه بر می گردد...
پدرم هر وقت می گفت درست می شود تمام نگرانی هایم به یکباره رنگ می باخت..
پدرم دستانت بوی خدا را می دهد نوازشم کن تا خدا را حس کنم....
سر سفره جز پارچ آب چیزی نبود ..پدر و یخ هردو آب شدند چه دنیای بی رحمی...
به یاد آرامش دوران کودکی زمانی که بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود...
چه راحت گفتیم بابا آب داد...و چه راحتر گفتیم بابا نان داد ...بی آن که بدانیم بابا برای آب و نان تمام جوانی اش را داد...
خدایا به بزرگیت قسم تمام باباها رو برا بچه هاشون حفظ کن...آمین
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری.
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی... .
بسیار زیبا.
به خصوص....حتی وقتی با تو کاری ندارم برای دل خودم صدایت می زنم
اتفاقا کار خیلی قشنگی کردی.روز های آخرخانم فاطمه زهرا(س)بیشتر فکر شوهرش و بچه ها بود تا خودش.
....
زبان حال آقا امیرالمومنین(ع):
زهرا جان...
دگر حتی جواب سلام علی راهم نمیدهند...ب کوری چشم دشمن...حتی با شانه های افتاده هم بمان...
عالی محمود...جواب سلام علی را هم نمی دهند...